خاطرات علیرضا و آزاده و عارفه

    به نام خدا .... سلام به دوستای گلمون و سلام به آزاده ی گلم و علیرضا و اومدم که اولین پست رو در وبلاگ آزاده ثبت کنم و اینکه طبق هر سال خانواده ی مامانم (خاله هام و بچه هاشون و نوه هاشون و دایی هام و بچه هاشون و نوه هاشون ) برای مراسم تاسوعا و عاشورا به روستای خیرآباد مهولات(روستای آبا و اجدادمون) میریم که قدمت این مراسم تو روستا خیلی زیاده. التماس دعا از سمت چپ : سعیده (دختر عمه معصومه آزاده و علیرضا) و آزاده و یسنا(دخترپسرخاله ی آزاده و علیرضا)(خواهر حلما) (دخترعموی ریحانه) و ریحانه(دخترپسر خاله ی آزاده و علیرضا)(خواهر یگانه)(دخترعموی یسنا و حلما)            ...

چقدر زود گذشت ،۲سال،۲۴ماه،۷۳۰ روز. اینقدر محو در زیباییهات بودم که نفهمیدم چقدر سریع بزرگ شدی زیبای من.در این روزها گاهی تلخی و گاهی شیرینی بوده ولی کنار تو دنیا برایم بهشت برین است . زیباترین تک تک ثانیه های با تو بودن خاطرات شیرین من است . از خدا میخواهم تک تک لحظات عمرم سرشار از با تو بودنهای مثال زدنی باشه.اینو بدون که منو بابا تا اخر عمر بی وقفه دوستت داریم و قلبمون برای تو میتپه تولدت مبارک فرشته مهربون آبان ماهی من ...