علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آزادهآزاده، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
عارفهعارفه، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگ علیرضا وآزاده و عارفهوبلاگ علیرضا وآزاده و عارفه، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات علیرضا و آزاده و عارفه

29 ماهگی عارفه

    دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش میدهی ..... انگار مادری را از کودکی تجربه میکنی..... دختر است دیگر.... از کودکی افریده شده برای مادری..../ان هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه میزند و قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش میکند.لالایی برایش میخواند و به رویش میخندد. دختر است افریده شده تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند. ان هنگام که خسته از مشغله های روزانه  مینشینی و کنارت مینشیند و دستهایت را با دستهای کوچکش نوازش میکند.وقتی حتی همسرت دردت را نمیفهمد به چشمهایت خیره میشود و میگوید مامان چرا خوشحال نیستی. دختر که داشته باشی باید غمت را پنهان کنی. بغضت را فرو ببری و بخندی . زیر...
18 مرداد 1398

تولد 2 سالگی عارفه😘

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود  که بیندازیش به گردن دخترت ...
18 اسفند 1397

21 ماهگیت مبارک

    عزيز ترینم دختر قشنگم سلام ️ 21 ماهگیت مبارک کوچولوی قشنگم شيرينم این چند وقته واقعا شیرین شدی و من گاهی اوقات قندون صدات میکنم از بس که قندی مخصوصا که تو صحبت کردن خیلی خیلی پیشرفت کردی و جمله های کوتاه ميگي. عارفه سادات در روستای ابيانه                 ...
18 آذر 1397

تولد 13 سالگی علیرضا😘

تولدم شد و یک ‌سال دیگه هم گذشت… اولش همه شبیه هم هستیم،کوچولو و کچل! حتی صداهامون هم شبیه به هم‌دیگه‌ست. با اولین گریه بازی شروع می‌شه هی بزرگ می‌شیم بزرگ و بزرگ‌تر اون‌قدر بزرگ که یادمون می‌ره یه روز کوچولو بودیم! دیگه هیچ چیزی‌مون شبیه به هم نیست، حتی صداهامون. گاهی با هم می‌خندیم، گاهی به هم! گاهی دوست می‌داریم و گاهی متنفر می‌شیم. یک سال دیگه گذشت یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگه‌ای که پیش روم گذاشتن‌و پر کنم. خدا کنه امسال رو سفید باشم و صفحه‌م رو کم‌غلط تحویل بدم. یک سال بزرگ‌تر شدم یک سالی که نمی‌دونم توش واقعاً...
4 آبان 1397

19 ماهگی عشق کوچولوی مامان

    19  ماهگیت مبارک عشق کوچولوی مامان عروسک نوزده ماهه ی مامان داری کم کم خانم میشی و من بزرگ شدنت رو خیلی حس میکنم. ديگه همه چیز برات قابل درکه. به حرفامون با دقت گوش میکنی و سعی میکنی منظورمونو بفهمی وواقعا هم ماشالله اینقدر باهوشی همه چیز رو خوب درک میکنی.شیرین زبونیات که خوردنی ترت میکنه و هرروز سعی میکنی که کلمه جدیدی یاد بگیری و بعداز ما تکرارش میکنی وهرچند همه رو غلط ميگي ولی من با شنیدن هریک از این کلمات انرژی تازه ای میگیرم و هرروز با درفشانی که میکنی یک کلمه به فرهنگ لغاتت اضافه ميشه. پاییز هزار رنگ                 ...
18 مهر 1397

سال تحصیلی جدید مبارک

    بعد مدت ها اومدیم تا عکس بگذاریم متن های پست رو هم میزاریم به عهده مامان نرگس علی رضا عزیزم . مثل همیشه آماده و امیدوار راهی مدرسه شد . برای موفقیتت همیشه دعا می کنم .     آزاده گل نازم . روز اول کار و تلاش رو بهت تبریک می گم ...                       ...
1 مهر 1397